شعر+ سومالی
از فقر کویر پشت هر کوه خم است
اشکی که ز کوه می رود زین ستم است
از داغ گرسنگان آفریقایی
افطاری صاحب الزمان درد و غم است
می گفت معلمی که بابا نان داد
گهگاه کنار نان کمی ریحان داد
قحطی زد و کودکی وصیت می کرد
بابام نداشت نان و کودک جان داد
از مرگ نترس آنقدر هم ید نیست
سختی جهان دیگرت این حد نیست
دنیا که میان تو یک نان سد شد
عقبی که میان تو و جنت سد نیست
او قبل بزرگ شدنش خواهد رفت
از دست تمام محنش خواهد رفت
جانش به لب آنچنان رسیده کز فقر
با شوق درون کفنش خواهد رفت