سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرمش در هیاهو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

انالحق گفت قلبم ...

اناالحق گفت قلبم شاد و پر شور

ولی از حلق فرعون و نه منصور

امید و ترس من در دست موسی ست

که دستی اژدها دستِ دگر نور

دلم فرعون و موسی هر دو دارد

که غرق نیل یا در وادی طور

ندانست و شکست آیینه را سنگ

که دل بشکسته بهتر هست ماجور

ثواب از این گناهم هست امید

که بشکسته ست آن این قلب مغرور

صدای طبل می آید ندانم

که من را جنگ در پیش است یا سور

دلم ترسان ولی امیدوار است

نگهدارش خدایا از شر و شور 


بساز خانه دل را ...

بساز حانه دل را که نقد بفروشیم

که دوست می خرد از ما هر آنقَدَر کوشیم

هزار گنجِ نهان در وجودمان، اما

چه سود چشمه ی خشکیم و شمع خاموشیم

عجیب زهر بنوشیم با خیال شراب

عجیب تر که از این باده مست و مدهوشیم

به لطف وعده ی دیدار و انتظار وصال

اگرچه چشمه خشکیم باز می جوشیم

برای زینت خود در زمان دیدن یار

شبیه شمع لباسی ز اشک می پوشیم

شبیه شمع زبانِ بیانمان نور است

شبیه اشک پر از گفت و گوی خاموشیم

عجیب رحمت دریای او به این ماهی ست

که غافلیم ولی این چنین در آغوشیم


دل شکسته ما را دوا مکن دیگر...

دل شکسته ما را دوا مکن دیگر

به قلب بی سر و پا اعتنا مکن دیگر

طلای مهر خودت را به رایگان مفروش

در این معامله چون و چرا مکن دیگر

کریم بوده و هستی ولی فقط این بار

زِ دستهای گدایت حیا مکن دیگر

...

تو سرو هستی ومن پیچکی فتاده به پات

بگیر دست مرا و رها مکن دیگر

کیشیده آتش هجرت زبانه تا جانم

به سوز وساز مرا مبتلا مکن دیگر


باز بهاری دگر از ره رسید...

باز بهار ی دگر از ره رسید

لیل و نهاری دگر از ره رسید

خواب زمستانی ما را شکست

چشم خماری دگر از ره رسید

عاشق و معشوق گرفتار هم

یکدفه یار ی دگر از ره رسید

سیب به سرخی خودش غره شد

تا که اناری دگر از ره رسید

باز بهار است و زمان وصال

مرگ نگاری دگر از ره رسید


چند بیت نذر علی اصغر

ازآب می گرفت که موسی شود به نام

در سینه می فشرد مسیحای تشنه کام

وقتش رسیده بود پدر چاره نداشت

پرپر زدن به است ز یک مرگ بی کلام

وقتش رسیده بود که این بار ابرهیم

از تیغ بگذراند و این بار والسلام

.

.

.

پرپر بزن بروی دو دست پدر علی

بهتر که می روی و نبینی چه شد امام