درب قدیمی
اینجا صدا ،صداهایی ست عجیب یک سمفونی عجیب هایی ست غریب
یک درب قدیمی ست که با لبهایش از خواب پرانده ست بسی شخص نجیب
اینجا صدا ،صداهایی ست عجیب یک سمفونی عجیب هایی ست غریب
یک درب قدیمی ست که با لبهایش از خواب پرانده ست بسی شخص نجیب
با عشق نوشت اوج پروانه شدن یا بین تمام خلق دردانه شدن
یک شعر غزل بود به هنگام سرود این گونه نوشت مادر خانه شدن
هر چند که پیر گشته و دل خسته ام مانند جوانی ام نیم بشکسته ام
ای دوست مزن طعنه ی پیری بر من من نیز جوان سال های شصتم
راضی به رضایت شما می گردم از آجر کهنه ام رها می گردم
یک خانه زیبای قدیمی ،اما من خانه خراب برج ها می گردم
آتش چه گشوده ای؟ چه بر ما زده ای؟ ای شمع به پروانه مولا زده ای
در وسعت بی کران او محو شدی یک قطعه سنگی که به دریا زده ای
چون سرور کل کائناتش دیدی نقشی که زدی بدون همتا زده ای
او ام ابیهاست و با این کارت این بار دگر به ام دل ها زده ای
تفسیر شده سوره کوثر یا نه از سمت بهشت چشمه در ما زده ای
در آخر حج کعبه او هم فهمید نقشی که زدی بدون همتا زده ای
شب بود و غربت سوالی در ما این قبر چرا به شب به اینجا زده ای
یک قبر که در غیبت کبری مانده است این قفل به دست گل زهرا زده ای
کاش من همرنگ لقمان می شدم برده ای بودم مسلمان می شدم
یا به جرم کینه های دیگران یوسف گمگشته ، کنعان می شدم
بعد هم وقت فروش برده ها قسمت آن یار خوبان می شدم
بعد هم چون برده ی آزاده ای با رضایت سمت زندان می شدم
کاش من همرنگ لقمان می شدم برده ای بودم مسلمان می شدم
خیاط چه کرده ای به دستان خودت زیبا شده از سوزن و نخ دان خودت
در فصل بهار گو که پنهان شده است پیراهن زیرین زمستان خودت
خورشید زمستانی من در قفس است در فصل بهار نیز او یک هوس است
با تابش مستقیم او من چه کنم ای ابر بیا جلوه خورشید بس است
ای باد بیا و آبروداری کن من را به سرای امن خود جاری کن
یک میوه تنها شده بر روی درخت امروز برای چیدنم کاری کن
از بهر چه از کسی شکایت بکنید با شرم برای خود تلاوت بکنید
هان! فلسفه گویش و گفتار چه بود؟ امروز به این سکوت عادت بکنید