همراه با برادر مرگ
هرچند که عمر جاودان می خواهیم
هر روز ز عمر خویشتن می کاهیم
از مرگ چه جای ترس باشد چون ما
عمریست که با برادرش همراهیم!
هرچند که عمر جاودان می خواهیم
هر روز ز عمر خویشتن می کاهیم
از مرگ چه جای ترس باشد چون ما
عمریست که با برادرش همراهیم!
چون دوست که بعد مدتی بیند دوست
مرگ آمد و جان دگر نگنجد در پوست
گو قبر رفیق خویش در بر فشرد
شاید که فشار قبر هم از این روست
در هجر تو دیده تر چه بهتر
از خلق بریده تر چه بهتر
این موج که می رود به ساحل
هر لحظه خمیده تر چه بهتر
در فکر زیان و سود خویشیم
گیرم که رسد ضرر چه بهتر
آشفته میان روزگاریم
شب بود و شد سحر چه بهتر
تدبیر شده جهان به حکمت
مرگ آمده بی خبر چه بهتر
چون داغ دل عجیب صحرا را دید
از فرق میان او و دریا پرسید...
فهمید که مثل جدّمان آدم هست
چون سیب بچید شده اینجا تبیعید
عمریست که بال و پر زده پروانه
بی باک ره خطر زده پروانه
در محفل ما نمانده دیگر شمعی
بیچاره به لامپ سر زده پروانه
کم کم زکنار یار بر می گردد
با گردش روزگار بر می گردد
برفی است که تابِ تبِ خورشید نداشت
با حرکت آبشار بر می گردد