صندوقچه گنج
صندوقچه گنج زبانش بسته ست یک قفل که از حلقه ی جانش خسته ست
چندیست کلید قفل ما گم شده است امروز دگر قفل دلش بشکسته ست
صندوقچه گنج زبانش بسته ست یک قفل که از حلقه ی جانش خسته ست
چندیست کلید قفل ما گم شده است امروز دگر قفل دلش بشکسته ست
در کمین شما ام ای آقا پشت شب ها و روزها هرجا
اسم من را شنیده ای،آیا ازرییلم سلام حال شما
سر سبز تر از همیشه در فصل بهار چون داد شکوفه قصه مان شد تکرار
این گونه زبان و لب کسی سرخ نکرد شاید سرطان خون گرفته ست انار
اینجا صدا ،صداهایی ست عجیب یک سمفونی عجیب هایی ست غریب
یک درب قدیمی ست که با لبهایش از خواب پرانده ست بسی شخص نجیب
با عشق نوشت اوج پروانه شدن یا بین تمام خلق دردانه شدن
یک شعر غزل بود به هنگام سرود این گونه نوشت مادر خانه شدن
هر چند که پیر گشته و دل خسته ام مانند جوانی ام نیم بشکسته ام
ای دوست مزن طعنه ی پیری بر من من نیز جوان سال های شصتم
راضی به رضایت شما می گردم از آجر کهنه ام رها می گردم
یک خانه زیبای قدیمی ،اما من خانه خراب برج ها می گردم
ای باد بیا و آبروداری کن من را به سرای امن خود جاری کن
یک میوه تنها شده بر روی درخت امروز برای چیدنم کاری کن
ای مرگ بیا که میهمانی بدهیم پاسخ به سوال زندگانی بدهیم
ما خسته شدیم پس کجاهستی تا بر علت فوت مژدگانی بدهیم
گویند قبول می شود حج به منا گر گم بشوی میانه ی آن صحرا
این مهر قبولی جهادت باشد گم هست میان نام ها نام شما